ساعت 5 صبح شام خوردیم اونم بندری... یه خورده له شده بود... اما این شام هیچوقت قراموش نمیشه.. هیچوقت... دوش.. شام... خنده های بی پایان... کل کل... هم خوابی ... آرمیدن... رفتن تو...
- دوستم گفت عیبی نداره من سه تخته گرفتم منم گفتم نه چه عیبی داره؟
- اتفاقن اولین اشتباهش همینه که یه سه تخته گرفته...
- خب می خوایم باهم باشیم..
-خب می تونست سه تا یه تخته بگیره..
- که هر کی بره با خودش ور بره؟
- احمق... اگه اینجوری بود که همین جا میموندیم چه کاریه 500 تومن خرج کنیم بریم اونجا ور بریم؟ هواش بهتره؟
- نه دیگه اون جا فقط تفریح باشه ... صکص نداریم...
- چرا؟ روز اول می چسبه...
- تو که سه سوت خر و پفت در می یاد...
- بعد تو با دوستم نه؟
- دیوونه......................................
هیچ دلم نمی خواد به آتی بگم که مهرداد برای رسیدن به یه دختر دیگه حتی مذهبش رو هم تغییر داده.. آتی خیلی گناه داره 7 ساله که به پای این پسر نشسته...
- خب به آتی بگو با دوستم رفیق بشه دیگه
- خب نمیشه که ندیده رفیق بشه... ولی چند روز دیگه می یاد پیشم..
- حله منم با دوستم می یام واسشون جلسه معارفه می زاریم... جلسه معرفی به استاد..
- من برم دیگه...
- گمشو برو خونه اتون... البته می دونم آدم با بی افش این مدلی حرف نمی زنه ها...