-
دریا نجاتم بده...
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 10:01
-
دشت و دمن و تو ومن
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 10:00
-
اییییییییینه
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 09:59
-
منم دلم خواست
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 09:58
-
بوس
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 09:33
-
راست میگه به خدا
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 09:21
“ There is nothing more dreadful than imagination without taste. Johann Wolfgang von Goethe
-
حسش لطیفه
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 09:19
-
به بهانه ولنتاین نیومده
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 09:18
-
بده دستاتو به دستم...
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 09:17
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 09:10
از اینجا
-
وقتی فهمیدی...
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 08:49
وقتی فهمیدی تنها کسی نیستی که دوستش دارد٬ وقتی فهمیدی تنها کسی نیستی که به مهر هدیه اش می دهد٬ وقتی فهمیدی تنها کسی نیستی که دستش را عاشقانه می گیرد و می بوید٬ وقتی فهمیدی تنها کسی نیستی که گرمی لبهایش مست و بی خودت می کند٬ وقتی فهمیدی تنها کسی نیستی که عاشقانه های آرام زیر گوشش نجوا می کند٬ وقتی فهمیدی تنها کسی نیستی...
-
دیدار مختصر و مفید
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 08:27
از ساعت ۸.۳۰ همش زنگ میزنه که می خوام نیم ساعت بیام پیشت و برگردم تا بالاخره ساعت ۱.۳۰ پیداش میشه.... لحظه من ناب میشه... فرصت کم و اشتیاق زیاد و دل من بدجوری اون رو می خواست... من دوستت دارم عاشقتم اینجوری آزارم نده... جواب رد به ین قلب گرفتارم نده...
-
ایول به خانومه
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 08:21
سوء تفاهم تو مایه های چهارشنبه سوری
-
فوتو
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 16:00
از اینجا!
-
دیشب
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 14:24
- دیشب تا پائین ساختمون اومدم اما چون شارژ نداشتم و زنگ درو نمی دونستم برگشتم خونه... - باور نمیکنم... -هرچی منتظر شدم خودت زنگ بزنی نزدی ... - من یه بار زنگ بزنم طرف جواب نده دیگه زنگ نمی زنم پیله نیستم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 14:48
تو چت - نمی فهمی اون سی دیا مال کسی هستش؟ - خب چرا می زنی ؟ می یارم برات... با این قیافه اخموت... - مگه تو قیافه من رو می بینی؟ - نه نمی بینم اما تصورش کار سختی نیس... نمی فهمی من باهات زندگی کردم؟
-
به مناسبت پرکشیدن سالینجر
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 14:44
دیوار به دیوار چی می گه ؟ قرارمون اون کنج
-
عشق این چیزا سرش نمیشه!!!!!!
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 14:11
از اینجا!
-
برای تو
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 13:14
تو را نگاه می کنم که خفته ای کنار من پس از تمام اضطراب عذاب و انتظار من تو را نگاه می کنم که دیدنی ترین تویی و از تو حرف می زنم که گفتنی ترین تویی من از تو حرف می زنم شب عاشقانه می شود تو را ادامه می دهم همین ترانه می شود کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود مرا ببر به خواب خود که خسته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 11:48
تست روانشناسی
-
tit for tat
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 16:12
سه تا سی دی فیلم پیش من داره امروز اومده بود آفیس دنبالشون - ببخشید خانوم م اون سه تا سی دی آفیس و ویندوز رو آوردین من (جلوی بقیه) - نه شرمنده... - جدی نیاوردین؟ کی می یارید؟ -هیچوقت... اگه خواستین براتون از روشون رایت میکنم... - نه ببخشید آخه اونا مال کسی بودند... -به همین خیال باشید...که برگردونمشون اینم جبران اون...
-
تو را دارم چه غم دارم؟
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 15:55
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 15:52
به روایت لیلی
-
طعم جوجه
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 09:23
- من طعم جوجه ایی که تو آماده اش کردی رو هیچوقتِ هیچوقت از یاد نمی برم... من هرچند از بوی اون به قول خودت خونساز متنفر هم باشم اما اگه طعم لبای تو اون باشه ازش بدم نمی یاد... من که اینقدر یه مرد رو فقط و فقط مال خودم می خوام تو رو هرگز منحصرن برای خودم نخواستم.. من محدودیت رو برای تو نخواستم... من از خودم گذشتم اما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 14:41
عاشق یعنی کسی که قلبش از چشمهایش میچکد!!
-
بیصدا فریاد کن!
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 14:34
-
یعنی میگی میاد؟ یعنی منو میخواد؟
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 13:56
-
غریبه
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 09:55
غریبه-شماعی زاده البته بازم بگم با صدای اش یه چیز دیگست اصلن...
-
شلوارک
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 09:36
همون شلوارک کذایی رو پوشیده که به سایز چینی ها می خوره بهش میگم جر خورده... میگه خب شما دید نزنید... نشستیم سرسفره بهش اشاره میکنم ... یه دستمال برمی داره می زاره روش میگه همه می بندند به گردنشون ما میزاریم اینجامون ... چپ چپ نیگاش می کنم یه بشقاب برمیداره می زاره روش میگه ای وای اینم که سکوریته... آتی منفجر میشه از...
-
و خدایی که در این نزدیکیست
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 09:32
اش ساعت ۸ صبح میره... ما تا ۱۲ خوابیم بیدار که میشیم گوشیامون آنتن نمیدند یهو مامان زنگ درو میزنه درو باز میکنم اومدن بریم خارج از شهر... چه شانسی آوردیم... من و آتی همش بهم میگیم چقدر خدا دوستمون داره که ضایع نشدیما... من دهنم از تعجب باز مونده... اش میگه : من باید می رفتم تو کمد... -نه توی حموم زندونی میشدی تا ابد...